بیان مسئله: به شدت برای کار کردن، تنبلی میکنم و با وجودی که درآمد خوبی دارم، اما دل به کار نمیدم و انگار نمیخوام پول در بیارم مدام تنبلی میکنم و میخوابم و فقط زمانی کار میکنم که پولم در حال تمام شدن هست بعد از مجرد شدنم، انگیزهم برای کسب درآمد به شدت کمتر شده.
ریشۀ تنبلی ایشون یک ترس پنهان بود ترسی که توی دل ایشون میافتاد و باعث میشد خواب رو به کار کردن ترجیح بده و این ترس فقط در صبح روزهای کاری برای ایشون ایجاد میشد. اما بعد از ریشهیابی عمیقتر، متوجه شدیم که ریشۀ این ترس، در واقع ترس از خرج کردن بوده نه ترس از کار کردن. ایشون ترس شدیدی برای خرج کردن داشته، و راهکار بچهگانهای که ذهنش ساخته، این بوده که کار نکنه، تا پول نداشته باشه، تا مجبور نباشه خرج کنه و در نتیجه با ترس از خرج کردن، روبرو نشه. حالا چرا ایشون از خرج کردن میترسیده در صورتی که خرید کردن، عمومأ کاری لذت بخشه؟!! در لایه های زیرین ناخودآگاهی ایشون به این خاطره رسیدیم که هر وقت مادر ایشون یک اسباب منزل میخریده یا اونها رو تعویض میکرده، با این جملۀ شوهرش مواجه میشده: زنیکه، چرا پولا رو خراب میکنی و تقریباً دوهفتهای یکبار این جمله و دعوای پشتش در منزل اینها اتفاق میافتاده. و حالا هر زمان ایشون میخواسته کار کنه، ذهنش این رو تداعی میکرده که اگر پول در بیاری، مجبوری خرجش کنی و اون وقت این جملۀ تحقیرآمیز پدرت و ترس از دعوا میاد برات زنده میشه، پس قید کار کردن رو میزده. اما چرا پدر، اینگونه با همسرش صحبت میکرده و تحقیرش میکرده، اصلأ چرا پولهاش رو دست همسرش میداده؟ خب میتونست اونو پیش خودش نگه داره. حقیقت پشت پرده این بوده که پدر، احساس بیارزشی نسبت به همسرش داشته و دوست داشته دنبال بهانه ای بگرده تا بتونه ایشون رو تحقیر کنه تا خودش رو بالا بکشه از طرفی چون روستایی بوده و از شهر، دختر گرفته بوده، توانایی روبرو شدن با ترس از تغییر رو نداشته و میخواسته خونهش ساده بمونه، مثل منزل روستاییشون.
نظر شما حذف شد
نظرات