از لحظۀ تولد تا وقتی که به حرف نیومدیم، همه چیز ظاهرأ عالیه بعدش والدین شروع میکنن به محدود کردن، دستور دادن، نهی کردن، تنبیه کردن، مقایسه کردن .... و اسمش رو میزارن تربیت اما آسیب اصلی رو از اینجا به بعد میخوریم که از شیرینی دوران کودکی خارج شدیم و دیگه به ما توجه خاصی نمیشه یا اگر توجه میشه از سر عشق نیست بلکه از روی وظیفه هست و کودک این رو خیلییییی خوب درک میکنه.
حالا کودک برای جلب توجه والدین، شروع میکنه به رفتارهای مثبت و منفی ولی متوجه میشه که رفتارهای منفی، بیشتر جلب توجه میکنن(شکل گیری طرحوارۀ توجه طلبی و انتظار از همسر برای جبران) پس گریه میکنه، غذا نمیخوره، فحش میده و هر کاری که بتونه اعصاب والدینش رو خرد کنه تا بهش توجه کنن حتی اگر این توجه به شکل تنبیه باشه(دلیل اینکه افراد از همسرشون کتک میخورن ولی باز هم باهاش میمونن یا عاشق شخصی میشن که کم محلشون کنه)
اما یکی دو سال لجبازی کردن، و نتیجه نگرفتن، پیامدش میشه شکل گیری بدترین طرحوارۀ زندگی که سایۀ سنگینش تا ابد روی دوش فرد میمونه(طرحوارۀ شکست) و کودک هر جا که میخواد تلاش کنه، ذهنش میگه دو سال لجبازی کردی و موفق نشدی پس دیگه هیچ وقت موفق نمیشی😱
حالا کودک ناامید میشه و خسته از لجبازی، وارد لاک شخصی خودش میشه و کم کم با دنیای اطرافش قطع ارتباط میکنه. در ظاهر با دیگران هست اما در جمع هم حس تنهایی میکنه ( شروع طرحوارۀ انزوای اجتماعی، تنهایی، افسردگی)
حالا فرد وقتی در سن بلوغ، شخصی رو میبینه که فکر میکنه میتونه جای والدینش بگذاره، (چون بهش توجه میکنه) عاشقش میشه و فکر میکنه به رویاهای کودکیش رسیده اما بعد از مدتی میبینه که همه چیز ظاهری بوده و اون هم شخصی آسیب خورده مثل خودش بوده اما ناامید نمیشه و میره سراغ نفر بعدی چون اعتقاد داره که پارتنر قبلیش بیوفا بوده ولی در یک چرخۀ تکراری گیر میکنه و فکر میکنه که همۀ جامعه علیهش هستن و اون تنهاست. برای درمان ریشه ای این مسایل، لطفاً ویدیو رادیکال تراپی رو ببینید.
نظر شما حذف شد
نظرات