تیتر بالا شاید برای بعضیهامون تعجبآور باشه: کی بیشتر از ما دوستش داره! ما که غیر از محبت کاری نمیکنیم! مگه میشه ما به فرزندمون آسیب بزنیم؟
همۀ ماها این جمله رو شنیدیم که میگن هر چی ضربه خوردیم از دوستان و آشنایان بوده. این در تربیت هم صدق میکنه و این ما والدین هستیم که (ناخواسته) بیشترین آسیب و ضربه را به کودک میزنیم، (نه دوستان ناباب و نه جامعه). در واقع این ما هستیم که اونها رو آمادۀ ضربه خوردن از جامعه و دوستانشون میکنیم. برای درک این مطلب کافیه به پدر و مادر خودمون (بخشهای منفی شخصیتشون) نگاهی بیندازیم. هر رفتار اشتباه اونها باعث ایجاد یکسری خصوصیات منفی درون ما شده و ما رو در مقابل دیگران آسیب پذیر کرده. توجیه اکثرمون اینه که خب من تمام سعی خودم را کردم رفتارهایی را که با من کردن رو با بچههام نکنم. اما حقیقت اینه که سعی کردن و تصمیم به رفتار خوب داشتن، کفایت نمیکنه. ما در لحظات بحرانی عصبی میشیم و همان رفتارهای نامناسب را در مواجهه با فرزندانمون انجام میدیم. و بعدش هم خودمون رو توجیه میکنیم، «حالا یه دادی هم زدم، چیزی که نمیشه، این همه سر ما داد زدن، طوریمون نشد، اگه اصلاً هم داد نشنوه سوسول میشه، برای تربیتش لازم هست و...»
اما چند سال بعد وقتی میبینیم که فرزندمون لجباز شده و داره کفر ما را در میاره و دیگه اعصاب برامون نذاشته، دنبال راهکاری میگردیم که مشکل را حل کنیم، اما در نهایت موفق نمیشیم و نهایتاً این جوری خودمون را توجیه میکنیم: «بچه همینه دیگه، لجبازی میکنه، گریه میکنه، اصلأ این سن، سنِ لجبازی کودک هست.»
بالاخره کودک بزرگتر میشه، سن لجبازیش تموم شده، اما حالا به طور مشخص به خودش آسیب میزنه. در واقع لجبازیش به شکلهای دیگهای بروز پیدا میکنه: افت تحصیلی، افراط و تفریط در غذا خوردن، خواب بیش از حد، شب زندهداری، رفیق ناباب، لباسهای عجیب و غریب، آرایشهای غلیظ و نامناسب، روابط عاطفی و جنسی. خلاصه انگار میشه دشمن درجه یک خودش. اما ما والدین باز هم خودمون را توجیه میکنیم: کجا ما اینکارها را توی بچگیمون کردیم که شماها میکنید؟! مگه برات چی کم گذاشتم که درس نمیخونی! بچه های مردم رو ببین، باباشون براشون هیچی نمیخره، ولی تو همه چی داری و قدر نمیدونی، تو لیاقت این امکانات را نداری. به این ترتیب زیرکانه از پذیرش اینکه ما بهشون آسیب زدیم فرار میکنیم. (خلاصه اینکه ما والدین خوبی هستیم و عیب و ایراد از خود بچههاست😉)
اما متاسفانه قضیه به همینجا ختم نمیشه. هنگام ازدواج یا رابطه دوستی، شخصی رو انتخاب میکنه که اصلأ باورمون نمیشه. به مخالفت ما اهمیتی نمیده. در واقع ناخودآگاه، لجبازی با والدین و آسیب زدن به خودش رو ادامه میده. اینجاست که ما به خودمون میآییم و نگران آینده فرزندمون میشیم و با مشاور تماس میگیریم: فرزندم افسرده شده، افت تحصیلی کرده، بهش تجاوز شده، از پسرها میترسه، تنهایی نمیتونه جایی بره، سرکار نمیره، دوستهای عجیبی داره، انگار یه چیزی مصرف میکنه، مشروب میخوره، توی روی ما میایسته، میگه میخوام برم خارج، از ما بدش میاد و .... حتی در این مرحله هم ما نمیخوایم مقصر بودن خودمون را بپذیریم. سعی میکنیم مشاور را بپیچونیم که معلوم نشه تربیت ما بد بوده: اصلأ این بچه ذاتش خرابه، وقتی جامعه خرابه همین میشه دیگه، اگه مملکت درستی داشتیم... . به این ترتیب، به راحتی نقش خودمان را در تولید نسل ضربه خورده و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن نادیده میگیریم. (صد البته که ناخواسته اینکار رو انجام میدیم) حتی حاضر نیستیم برای درمان شخصیت آسیب خوردۀ خودمون اقدام کنیم، اینه که میگیم: «ولش کن، تا اینجاش که سخت گذشت، بقیهش هم میگذره، زندگی همینه دیگه، همه حالشون بده، فقط ما تنها نیستیم. ما که هیچ تقصیری نداشتیم.» البته واقعا هم هیچ کس مقصر نیست. اما ما واقعا میتونیم در بسیاری از موارد از حرکات ناخواستهمون پیشگیری کنیم.
راهکار اینه که (قبل ازدواج یا قبل از بچهدار شدن) تغییراتی را در خودمون ایجاد کنیم. اگه خشمهای نهفته کودکی و خاطرات تلخ از ذهن ما پاک بشه، رشد میکنیم و شخصیت ما ارتقا پیدا میکنه. در این صورت به طور خود به خودی برخوردهای بهتری با کودکمون داریم، حتی اگر در میان مشکلات و بحرانها باشیم. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تخلیه خشم های دوران کودکی در جهت داشتن احساسی بهتر نسبت به کودک مان، لطفاً ویدیو رادیکال تراپی رو ببینید.
نظر شما حذف شد
Sara :
علی زارع :
ساناز :
علی زارع :