این روزها که در حال تغییر فرهنگ قدیم به جدید هستیم، چالش های فرهنگی زیادی پیش رو داریم از جمله: احترام بیچون و چرا به والدین و بزرگترها و یا فرهنگ پدرسالاری که همه مون میدونیم آسیب های زیادی رو به جامعه وارد کرده از طرفی نمیشه به بزرگترها بیاحترامی کرد. پس کار درست چیه؟
فرض کنید که ما پدر و مادری داشتیم که در کودکی ما رو زیاد تنبیه می کردن و ما از اونها ترسیده شدیم و جرأت ابراز وجود و ابراز احساسات مون رو از دست دادیم. حالا با حس خشمی که توی دلمون داریم و اینکه یاد گرفتیم که پدر مادرمون رو دوست داشته باشیم و به اونها احترام بزاریم بزرگ میشیم(یک تناقض اساسی) و وارد یک رابطه عاطفی میشیم و همین فرمت دوست داشتن و خشم همزمان رو نسبت به پارتنرمون ابراز میکنیم. هم دوسش داریم هم ناخواسته اذیتش میکنیم ولی متوجه این موضوع نمیشیم و فقط اذیت های اون رو نسبت به خودمون متوجه میشیم. کم کم رابطه مون سرد میشه حالا برای گرم شدن دوباره زندگی نیاز به یک فرزند پیدا کنیم یک بچه به دنیا میاریم و از اونجایی که قالب ذهنی ما از کودکی اینجور ساخته شده که توی حریم خصوصی مون دخالت کردن، ماهم توی حریم خصوصی کودک مون دخالت میکنیم و اسمش رو میگذاریم تربیت، با همون توجیهاتی که بزرگترها برای ما آوردن
همانطور که من جواب پدر و مادرم رو ندادم و اونها تمام مشکلات شون رو سر من خالی کردن، تو هم حق نداری جواب حرفای من رو بدی و باید اجازه بدی من هم تمام مشکلاتم رو سر تو خالی کنم با این توجیه که صلاحت رو میخوام و بیشتر از تو میفهمم.
دو دسته از مردم به قانون احترام بیچون و چرا به والدین پایبندن دسته اول والدینی که خودشون به بچه هاشون زور میگن و می ترسند که عرف جامعه عوض بشه و بچه هاشون تو روشون وایسن دسته دوم اونایی که انقدر توی کودکی از پدر مادرشون ترسیده شدن و قالب ذهنشون اینجور شکل گرفته که باید به بزرگترها احترام گذاشت
والدینی که میگن ما تو رو بزرگ کردیم به دنیا آوردیم و زحمتت رو کشیدیم حالا اینم مزد زحمت مون، باید بدونید که شما به خاطر نیاز خودتون بچه رو به دنیا آوردید و اونو شریک مشکلات زندگی تون کردید تا از احساس یکنواختی زندگی خارج بشید
وقتی والدی به کودکش میگه از بچه های مردم یاد بگیر، آیا دوست داره کودکش بهش بگه: تو هم از مامانای مردم یاد بگیر؟؟!!
کودکی که جرأت نکنه حرف دلش رو به والدش بزنه، در بزرگسالی هم جرأت بیان احساساتش رو پیدا نمیکنه و انتظار داره پارتنرش بفهمه که خواستهش چیه (خودش باید بفهمه، من که نباید بهش بگم) والدی که شبیه یک دیکتاتور رفتار میکنه و فکر میکنه بیشتر از کودکش میفهمه، باید عین همون رفتار بهش برگشت داده بشه تا متوجه زشت بودن رفتارش بشه درسته که بزرگتر ها هم تقصیر خودشون نیست و دست خودشون نیست و این طوری تربیت شدن اما این دلیل نمیشه که بچه های آنها هم توسری خور بار بیان تغییر بزرگتر ها هم باید از یک جایی شروع بشه احترام به بزرگتر به بهای تحقیر شخصیت کودک، ظلمی بزرگ از سمت والدین هست. وقتی به کودک، اجازۀ بازخواست کردن بزرگترش رو ندیم، هم اونو توسریخور بار آوردیم و هم خودمون متوجه ایراداتمون نمیشیم حالا سوال اساسی رو بپرسیم
وقتی فردی حس ضعف در مقابل والدینش میکنه، معنیش اینه که از سن بسیار کم از والدینش ترسیده شده که حالا در بزرگسالی هم نمیتونه حرفش رو به کرسی بنشونه پس در روش رادیکال تراپی با تکنیک هیپنوتراپی، فرد رو به دوران کودکیش میبریم و خشم های نهفته از والدینش رو در ضمیرناخودآگاهش تخلیه میکنیم و شخص احساس میکنه که واقعأ تونسته در دوران کودکی، حرف دلش رو به والدینش بزنه و حس شجاعتِ از دست رفتهش، بهش برمیگرده و شخصیتش از حالت ترس نسبت به والدین، تبدیل به حس شجاعت میشه از اینجا به بعد، شخصیت مراجع کننده ارتقاء شدیدی پیدا میکنه طوری که والدینش متوجه این تغییر رفتار میشن و خود به خود رفتارشون رو با ایشون تغییر میدن چون انسانها وقتی میخوان به کسی زور بگن، ابتدا در زبان بدن فرد مقابل، چک میکنن تا ببینن طرف مقابل ازشون حساب میبره یا خیر مزیت این روش اینه که لزومی به بی احترامی کردن به والدین نیست چون در حقیقت، والدین هم مقصر نیستن و خودشون هم آسیب خورده از والدین خودشون هستن
نظر شما حذف شد
نظرات