(به طور کلی ذهن ما با هر اتفاقی در زمان حال، اتفاقهای مشابه آن در دوران کودکی را به یاد میآره، ولی فقط احساسمون در آن ماجرا زنده میشه، خود آن خاطره یا اتفاق مخفی شده و به راحتی بازیابی نمیشه و رو نمیآد.) بعد از رد شدن همسرمون در این امتحان، دو حس (خشم و پشیمانی) به طور همزمان در ما زنده میشه: هر کدام از این حسها را (با توجه به توضیح اولیهمون در مورد زنده شدن احساسات دوران کودکی) به عنوان سر نخ دنبال میکنیم تا به ریشۀ مشکلمون برسیم. مورد اول:
این خشم در واقع به دلیل نیاز شدید خودمان به توجه ایجاد شده حس خشمی که بعد از امتحان همسر به سراغ میآد، همان حسی است که با بیتوجهیهای والدین در دوران کودکی به ما دست میداده.
چرا پشیمان میشویم و خودمان را سرزنش میکنیم «چه اشتباهی کردم!» چون ما از قبل مطمئنیم که همسرمون کامل نیست، همون طور که خودمون هم کامل نیستیم، میدونستیم انتظار بیجایی داریم. اما ذهن ما عمدا این مسیر را انتخاب میکنه تا آزار ببینیم و این آزارها احساسات بیتوجهی والدینش در دوران کودکی را در ما زنده کنه.
مثلاً وقتی به نقاشی زیبای ما اهمیتی نمیدادند, وقتی نظر ما را نادیده میگرفتند یا اصلأ صدایمان را نمیشنیدند، وقتی... . اما ما که متوجه نیستیم ریشۀ این آزردگی و خشم دقیقاً از کجاست فکر میکنیم از دست همسرمون عصبانی هستیم، در صورتی که اگر در کودکی به اندازۀ کافی بهمون توجه شده بود با یک خطا از همسر به این شدت بهم نمیریختیم و برخوردی منطقی میکردیم. این ترفند ذهن ماست که عمدأ با یادآوری احساسات دوران کودکی ما را دچار خشم و آزردگی میکنه. ذهن ما میخواد مسائلش را حل کنه. پس ما را دوباره با همان احساسات مواجه میکنه تا این خاطرات تلخ را حل کنه. اما ما برخورد مناسبی با درگیریهای ذهنیمون نمیکنیم. به شکلهای گوناگون از این کلاف سر در گم میگریزیم و همچنان آسیبها را تکرار میکنیم. در ضمن، فعال شدن بعضی طرحوارهها هم باعث میشه تصمیم بگیریم همسرمون را امتحان کنیم. به اختصار به بعضی از این طرحوارهها اشاره میکنیم:
این افراد به دلیل آسیبهای شدیدی که از نزدیکترین عزیزانشون دیدهن، دیگه نسبت به کل انسانهای دنیا حس بدبینی دارن و این حس مستقیماً روی انتخابهای اونها هم اثر میگذاره.
وقتی در کودکی به ما گفته میشه که تو بچه خوبی نیستی یا به شرطی خوبی که ... ، اون وقت کودک احساس بیارزشی میکنه و در بزرگسالی فکر میکنه که لیاقت دوست داشته شدن را نداره، پس هر آن احتمال داره بهش خیانت بشه.
وقتی کودک مورد بیتوجهی مدام والدین قرار بگیره، وقتی والدینش باهاش قهر کنن، تنهاش بذارن. کودک فکر میکنه قراره همه یک روزی رهاش کنن و عاقبت تنها میمونه، پس احتمال خطاکردن همسرش زیاد هست و این فکر اغلب به ذهنش خطور میکنه.
وقتی کودک بعد از مقایسه خود یا خانوادهش با بقیه فکر کنه با دیگران فرق میکنه، این حس متفاوت بودن اون را وارد انزوا و گوشهگیری میکنه. در نتیجه توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران را از دست میده و با حس تنهایی بزرگ میشه، پس در بزرگسالی هم رفتارهایی ازش سر میزنه که دوباره با همان موقعیت آشنای تنهایی مواجه بشه.
وقتی کودک نسبت به جنسیت خودش حس بدی پیدا کنه (به دلیل رفتار جامعه یا والدین)، حس نفرت از جنس دیگر در او قوت میگیره. پس ناخودآگاه به همسرش گیر میده و اذیت میکنه و اون را به سمت خیانت سوق میده.
نظر شما حذف شد
فرشته :
علی زارع :
نیما :
علی زارع :