ازدواج اجباری کردم از همسرم راضی نیستم و هیچ وقت نتونستم حس خوبی بهش پیدا کنم و همیشه در یک استرس و ناآرامی دائمی قرار دارم و همیشه بابت این از دست مادرم عصبانی هستم که چرا منو مجبور به این ازدواج کرد با وجودی که همسر ایشون وضعیت مالی نسبتأ خوبی داشتن و زندگی آرامی رو تجربه میکردن و تقریباً هیچ وقت درگیری بین ایشون و همسرشون اتفاق نیفتاده بود و همسرشون هم به دنبال خیانت و این مدل رفتارها نبودن، اما ایشون هیچ وقت احساس خوبی رو به زندگی شون تجربه نکردن
وقتی به خاطرات دوران کودکی ایشون مراجعه کردیم متوجه مادری بیاحساس شدیم که توجه چندانی به فرزندان شون نمیکردن و خوده مادر هم توسط مادربزرگ، مجبور به ازدواج اجباری شدن و همین باعث شده بوده که فرزندانش رو دوست نداشته باشه و دخترش رو مجبور به ازدواج اجباری کنه.
بعد از تغییر خاطرات مادر و مادربزرگ و خاطرات مربوط به ازدواج اجباری، متوجه شدیم که هیچ تغییری در زندگی و روابط عاطفی ایشون با همسرشون ایجاد نشد و به نظر میرسید که ریشۀ مشکل از یک جای دیگهست که ظاهرأ خوده ایشون هم بیاطلاع بودن در ادامۀ جلسات به خاطرۀ لحظۀ خواستگاری اجباری ایشون رفتیم تا ببینیم در ناخودآگاهشون چه اتفاقاتی رخ داده متوجه شدیم وقتی یک آقای پولدار به خواستگاری ایشون اومد، مادرشون گفتن که این آقا، همه چی تمامه، پول داره، سالم هست، چیزی مصرف نمیکنه و مرد زندگیه و هیچی کم نداره و رفیق باز نیست و کسی بهتر از این برات پیدا نمیشه پدر هم از دختر میپرسه که نظر خودت چیه؟ و ایشون هم جواب میده که ازش خوشم نمیاد چون نه از فیزیکش خوشم میاد، نه از روستایی بودنش و اینکه عاشقش نیستم و دلم میخواد با کسی ازدواج کنم که حس عاشقانه بهش داشته باشم. اما مادر شروع میکنه به صحبت کردن و قانع کردن دختر و پاسخ دختر هم ممتنع میشه و در نهایت قبول میکنه که باهاش ازدواج کنه اما تحت فشار مادر. در اون لحظۀ خاص، ذهن ایشون رو واکاوی کردیم تا ببینیم دقیقاً به چه چیزی فکر میکرده که علیرغم حس منفیش، جواب مثبت داده ایشون به این فکر میکرده که من عاشق تفریح و مسافرتم و این آقا هم پولداره و میتونه منو به این آرزوم برسونه از طرفی هم عاشق دختردار شدن بوده و میخواسته زودتر بچه دار بشه تا بتونه موهای دخترش رو شونه کنه (فانتزی ذهنی) پس میتونم جای خالی عشق رو با دخترم و تفریح کردن جبران کنم و با این فانتزی ها راضی به ازدواج میشه در ادامه متوجه شدیم که اصلأ هیچ اجباری برای ازدواج وجود نداشته و ایشون داشته در جلسه، غلو میکرده که مادرش مجبورش کرده، در واقع مادر ایشون فقط داشته به دخترش خط میداده و شرایط زندگی رو براش توضیح میداده و میگفته کسی بهتر از ایشون برات پیدا نمیشه اما ایشون در ذهنش دوست داشته فکر کنه که مادرش داره مجبورش میکنه
اول اینکه چون از مادرش محبتی دریافت نکرده بوده، دلش میخواسته یک دختر داشته باشه تا انقدر بهش محبت کنه تا خلا خودش رو جبران کنه دوم اینکه میخواسته زودتر ازدواج کنه تا از منزل فرار کنه و برای همین عاشق تفریح و مسافرت بوده و جذب پول این آقا میشه سوم اینکه اصلأ خواستگاری جز ایشون نداشته یا اگر داشته، وضعیتشون از این آقا بسیار پایینتر بوده پس بهترین گزینه از نظر خوده دختر هم همین آقا بوده
ایشون میخواسته با این دروغ به دو هدف همزمان برسه اول اینکه چون از مادرش بیمحبتی دیده، و نمیخواسته تقدس مادر رو بشکنه و به روش بیاره، تصمیم میگیره تلافی رفتار مادرش رو سر همسرش خالی کنه اما هیچ بهانهای نداشته پس برای توجیه خودش، ازدواج اجباری رو علم میکنه از طرفی هم بتونه خشم پنهانی که از مادرش داشته رو با سرد کردن رابطۀ عاطفیش، سر خودش خالی کنه (خودآزاری بجای شکستن احترام بزرگترها)
نظر شما حذف شد
نظرات