زیبایی، ثروت، تحصیلات، اخلاق، خانواده، فرهنگ، درونگرا یا برونگرا بودن، متعصب یا آزاد، مذهبی یا غیر مذهبی، و ... به تجربه، انسانهای عاشق زیادی دیدیم که بعد از مدت کوتاهی از انتخابی که با عشق انجام دادن پشیمون شدن و جدا شدن یا خجالت میکشیدن که جدا بشن چون میترسیدن که خانواده شون بهشون بگه مگه انتخاب خودت نبود؟!!! از طرفی، ازدواج های بدون عشق هم همین حالت رو دارن و فرد مدام فکر میکنه اگر با عشقش ازدواج میکرد، موقعیت بهتری میداشت و ممکنه همین فکر باعث خیانت کردنش بشه
برای پیدا کردن پاسخ این سوالات، برمیگردیم به قالب های ذهنی دوران کودکی اگر کودکی حس کنه که والدینش بهش توجه کافی رو ندارن و عزیز دردونۀ خونه نباشه، شروع میکنه به جنگیدن برای بدست آوردن این توجه. اما همه مون خوب میدونیم که کودک هر چقدر بیشتر تلاش کنه برای جلب توجه، کم محل تر میشه و بیشتر از جمع رونده میشه چون روشهای یک کودک معمولأ قهر و گریه کردن و ... هست که باعث آزار والدین میشه و مدام این احساس درونش تقویت میشه که هیشکی منو دوست نداره و با همین قالب ذهنی بزرگ میشه حالا این قالب ذهنی بهش میگه تو باید دنبال آدمهایی بری که هر چقدر بیشتر دنبالشون بری، کم محلت کنن، درست مثل والدینت از طرفی بجز این شخصیت دوران کودکی، ما یک شخصیت دیگه هم داریم که از سن شش سالگی به بعد ساخته میشه به اسم شخصیت بالغ که تحت تأثیر این قالبهای ذهنی قرار نمیگیره اما خیلی هم نقشی در زندگی ما ایفا نمیکنه (شخصیت ضمیر آگاه)، این شخصیت چون آگاه هست و دوست نداره کسی آزارش بده، به دنبال کسی میگرده که دوسش داشته باشه و اونم ما رو دوست داشته باشه ولی زورش به شخصیت ضمیرناخودآگاه یا همون قالبهای ذهنی زیر سن شش سالگی نمیرسه. پس ما جذب افرادی میشیم که ما رو دوست ندارن و ما در تلاش برای بدست آوردن شون هستیم، و وقتی خوب از اونها آسیب خوردیم، سوئیچ میکنیم روی شخصیت آگاه و میریم سراغ کسی که دوسمون داشته باشه، اما بعد از مدتی، دوباره قالبهای ذهنی فعال میشن و یاد همونایی میفتیم که آزارمون دادن و دوباره به سمتشون میریم و زندگی سالمی که ایجاد کردیم رو خراب میکنیم. زیاد دیدیم آدمایی که زندگی روتین خودشون رو به خاطر یک هوس زودگذر با یک انسان بیارزش خراب کردن و زیاد دیدیم که افراد، عاشق پسر دخترای بد میشن و آدمای خوب رو فقط برای درد دل میخوان حالا بر گردیم سر سوال اصلی
الان پاسخ این سوال واضح تر شده حقیقت اینه که ما بازیچۀ دست قالبهای ذهنی دوران کودکی مون هستیم (ضمیرناخودآگاه) و این فکر که یک انتخاب آگاهانه داشته باشیم، فقط در حد یک تئوریه و ما در عمل کسی رو انتخاب میکنیم که عین والدین مون با ما رفتار کنن
پس مشاورۀ قبل از ازدواج در عمل کار چندان مفیدی رو برامون انجام نمیده، جز اینکه بعد از مشاوره، برای درمان قالبهای ذهنی دوران کودکی مون وقت بگذاریم و شخصیت ضمیرناخودآگاه مون رو هم بالغ کنیم تا انتخابی که میکنیم، آگاهانه تر باشه و بعدأ هم از این انتخاب پشیمون نشیم.
نظر شما حذف شد
رضا :
علی زارع :